3 تا از بهترین رمان های ایرانی که خوندم

نگارش در: 5 ماه پیش

 

1. منِ او رضا امیرخانی
 

برای من نوشته های رضا امیرخانی متفاوت هستند انگار هم دل را درگیر می کنند هم مغز را. در این کتاب امیرخانی داستانی عاشقانه در تهران قدیم را روایت می کند. داستان عشق علی فتاح، پسر یکی از ثروتمندترین خانواده‌های محله به دختر خدمتکار خانه‌شان در سال 1312 است که برخلاف عاشقانه‌های دیگر مسیری متفاوت را طی می‌کند.
نویسنده در سطح قابل قبولی حس و حال این دوره از تاریخ را به خواننده منتقل می کند که از ویژگی های قابل تحسین کتاب هست. زبان طنز و اتفاقات متعدد، لحظات دلنشینی را خلق می کند.

در ادامه چند تا از سطرهای دلنشین کتاب را می آورم:

1. تنها بنایی که اگر بلرزد، محکم‌تر می‌شود، دل است! دلِ آدمی‌زاد.

2. بچه را باید جوری تربیت کرد که وقتی بالغ شد، بالغ شده باشد! یعنی وقتی کبوتر را یله‌اش دادی، جلد باشد. بپرد، اما برگردد، نه این بالش را ببری... خودش باید بتواند انتخاب کند... اگر بالغ باشد، ولش کن میانِ یک لشکرِ عزب، سالم برمی‌گردد... اما اگر نباشد، توفیری نمی‌کند؛ این‌جا باشد یا کنارِ حرمِ شاه‌عبدالعظیم یا وسطِ پاریس...

3. حکماً کور به‌تر می‌بیند. چرا؟ چون چشمش به کارِ دیگران نیست، چشمش به کارِ خودش است، چشمش به معرفتِ خودش است... یا علی مددی!

4.  تنها چیزی که حد نداره، رفاقته!

 


2. چشم هایش بزرگ علوی
 

کاراکتر اصلیِ رمان، استاد نقاشی به نام "استاد ماکان" است. استاد یک مبارز سیاسی در سال های حکومت رضا شاه می باشد که در تبعید و دور از وطن از دنیا می رود. تابلوهای ایشان در یک هنرستان نقاشی در معرض نمایش قرار می گیرند. در بین آثار او یکی از تابلوها متمایز است و منبع الهام برای این نقاشی یک معما برای نظاره گران است. در این تابلو، استاد با خط خود کلمه "چشمهایش" را نوشته است. چشم های ترسیم شده مرکزیت این اثر است. ناظم هنرستان که از طرفداران استاد است در پی کشف راز نهفته در این تابلو برمی آید. در ادامه داستان به گذشته می رویم و زندگی استاد و شخصیت هایی که با او همراه بوده اند و اتفاق هایی که رقم خورده است را می خوانیم.

در ادامه چند تا از سطرهای دلنشین کتاب را می آورم:

1. شاید همین دردی که امروز تحمل می‌کنی، راه نجات تو باشد. برای اینکه هنرمند بشوی، باید حتما انسان باشی.

2. گاهی آدم نادانسته دنبال چیزی می‌رود، وقتی آن را پیدا نمی‌کند، اصلاً خود را گم شده احساس می‌کند.

3. کسی که در عمرش گرسنگی نکشیده، کسی که از سرما نلرزیده، کسی که شب تا سحر بی‌خواب نمانده، چگونه ممکن است از سیری، از گرما، از پرتو آفتاب صبح لذت ببرد.

4. این مرد در سخن گفتن عجیب صرفه‌جو بود؛ برای هر کلمه‌ای که می‌خواست ادا کند، ارزش قائل بود

 

 

3. روی ماه خداوند را ببوس مصطفی مستور

 

کتابی که با خوندنش سوالات جالبی برام ایجاد شد و از طرفی تونستم به برخی مفاهیم از زاویه دیگه ای هم نگاه کنم و این دو مورد برام خیلی خیلی لذتبخش بود.

در داستان این کتاب، یونس دارد پایان نامه‌اش را درباره علت خودکشی دکتر محسن پارسا می‌نویسد. پارسا فیزیکدانی است که خودش را از طبقه بیست و چندم یک برج پایین انداخته. در همین زمان، یکی از دوست های دوران دبیرستان یونس به نام مهرداد، که عاشق دختری آمریکایی شده و برای زندگی با او به آمریکا رفته بود، بازمی‌گردد و در ملاقاتی که باهم دارند، می‌گوید که همسرش جولیا درگیر سرطان و نزدیک به مرگ است. موضوع خودکشی آقای فیزیکدان و مسئله مرگ همسر مهرداد، یونس را که قبلا اعتقادات دینی محکم‌تری داشته دچار ابهامات و پرسش‌هایی فلسفی درباره وجود خدا و معنای هستی می‌کند. این درگیری‌های فلسفی و تردیدهای دینی، رابطه او و نامزدش را هم تحت تاثیر قرار می‌دهد و در نهایت تلنگری به او می‌زند.

در ادامه چند تا از سطرهای دلنشین کتاب را می آورم:

1. من گاهی از شدتِ وضوحِ خداوند در کودکان، پُر از هراس می‌شوم و دل‌ام شروع می‌کند به تپیدن.

2. ای پسر عمران! هر گاه بنده‌ای مرا بخواند، آن چنان به سخن او گوش می‌سپرم که گویی بنده‌ای جز او ندارم اما شگفتا که بنده‌ام همه را چنان می‌خواند که گویی همه خدای اویند جز من.

3. هر اندازه که به خداوند باور داشته باشی خداوند همون اندازه برای تو وجود داره. هر چه بیش‌تر به او ایمان بیاری، وجود و حضور او برای تو بیش‌تر می‌شه.

4. شک کردن مرحله خوبی در زندگیه اما ایستگاه خیلی بدیه.

5. اگر امروز چیزی از خودم باقی نگذارم چه کسی در آینده از وجود من در گذشته باخبر خواهد شد؟ اگر جای پای مرا دیگران نبینند، من دیگر نیستم.

 

 

دسته بندی و برچسب:
نظرات
hailait-user-guest
نظر خود را اینجا بنویسید ...

هنوز نظری ثبت نشده. اولین دیدگاه رو شما ثبت کنید.




هایلایت 1402